افزون بر این اگر کودکی به طور طبیعی در تماس با دو یا چند زبان قرار بگیرد، میتواند این زبانها را مانند گویشوران بومی بیاموزد و روان و سلیس صحبت کند. اما در اکثریت قریب به اتفاق بزرگسالان، این توانایی با افزایش سن شدیدا کاهش مییابد.
به بیان دیگر زبان آموزشی در بزرگسالان نتیجه طبیعی تماس با زبان نیست بلکه امری است اکتسابی که نقش عوامل غیرزبانی همچون حافظه و رشد شناختی در آن بسیار بیشتر از کودکان است. آنچه در کودکی به صورت طبیعی و بدون دردسر آموخته میشود، در بزرگسالی تنها به کمک انگیزه قوی و تلاش آگاهانه میسر خواهد بود.
یکی از علاقهمندان به مسئله آموزش زبان، اریک لینبرگ آمریکایی، متخصص روانشناسی زبان بود که به بررسی مطالعات زیستشناختی در رابطه با رفتار مخصوص گونهها پرداخت.
در این مطالعات تصریح شده بود که برای رشد طبیعی نوزاد حیوانات، حضور محرکی در زمانهای بهخصوصی از زندگی نوزادها ضروری است. لینبرگ از این مطالعات به این نتیجه رسید که برای زبانآموزی نیز دوره به خصوصی در زندگی ا فراد وجود دارد و به این ترتیب فرضیه دوره بحرانی را مطرح ساخت. براساس این فرضیه سرعت و سهولت فراگیری زبان در کودکی بسیار بیشتر از بزرگسالی است و با رسیدن به دوره بلوغ فراگیری زبان بسیار مشکلتر خواهد شد.
با توجه به این فرضیه میتوان سازوکار افت فراگیری زبان در افراد بالغ را توضیح داد. فرضیه لینبرگ بر این پایه استوار بود که تغییراتی که در توانایی زبانآموزی افراد دیده میشود با مراحل رشد مغز در ارتباط است.
مطالعات نشان دادهاند که در حدود 2 سالگی، مهارتهای زبانی که در نیمکره چپ مغز و در 2 منطقه بروکا یا مرکز تولید زبان و ورئیکه یا مرکز درک زبان جای داشتهاند، در صورت تماس با زبان بهخصوصی، در جهت آن زبان تثبیت میشوند. به این فرایند یکسوشدگی مغز میگویند که در نتیجه آن تمام فعالیتهای قشر مخ بین 2 نیمکره چپ و راست تقسیم میشوند. به نظر میرسد که فرایند یکسوشدگی در سن بلوغ (12 تا 14سالگی) به پایان میرسد و فراگیری کامل زبان از آن پس به امری تقریبا غیرممکن تبدیل میشود.
لینبرگ فرضیه خود را براساس مطالعه بیمارانی که بر اثر ضایعه مغزی به زبانپریشی مبتلا شده بودند، بنا نهاده بود. وی متوجه شد که بزرگسالانی که دچار زبان پریشی خفیف هستند، ممکن است بهبود کامل پیدا کنند اما اگر ضایعه مغزی شدید باشد، بخشی از توانایی زبانی فرد یا تمام آن از بین میرود.
این در حالی است که در کودکان حتی اگر تمام نیمکره چپ، که مراکز زبان در آن واقعاند برداشته شود، مراکز زبانی به نیم کره راست مغز منتقل میشوند. با گذشت زمان و پیشرفت علم، ایرادات زیادی به فرضیه دوره بحرانی وارد شد اما با وجود همه ایرادات، کسی تاکنون نتوانسته این فرضیه را به طور قطع رد کند یا کنار بگذارد. متخصصان آموزش زبان همچنان معتقدند که عامل سن یکی از عوامل موثر در فراگیری زبان محسوب میشود.
امروز بیشتر از دوره حساس زبانآموزی (و نه دوره بحرانی) نام برده میشود. این دوره به زمانی اطلاق میشود که کودک میتواند به آسانی،با سرعت و به طور کامل و حتی بدون آموزش زبان بیاموزد. به نظر میرسد که برای آموزش مهارتهای مختلف زبانی دورههای حساس متفاوتی وجود دارد.
مثلا دوره حساس آموزش آواهای زبان در حدود 5 تا 6 سالگی است ولی برای یادگیری دستور یا واژگان این سن بالاتر میرود. از دیگر دلایلی که برای آموزش آواها در سنین پایینتر میتواند ذکر کرد، آمادگی و انعطاف اندامهای گفتار در تولید آواهای گوناگون در کودکی است اما در دوران بلوغ اندامهای گفتار دیگر کاملا شکل گرفتهاند و تولید آواهایی که تا پیش از آن زمان شنیده نشدهاند، اگر نگوییم غیرممکن، دستکم بسیار مشکل خواهد بود.
در حقیقت در دوره نوجوانی دوران رشد فراگیری زبان دیگر سپری شده است. زبانآموزی که پس از بلوغ به آموختن زبان دوم روی میآورد، همواره با تداخل زبانی یا آمیختن 2 زبان با همدیگر مواجه خواهد بود چرا که2 زبان در شرایط نابرابر یادگیری قرار میگیرند. این تداخل زبانی بیشتر اوقات از جهت زبان اول به سمت زبان دوم خواهد بود و مشکلات زبانآموز ابتدا درتواناییهای روساختی یعنی آوایی، واژگانی، دستوری،سبکی و در موقعیتهای پیشرفتهتر در زمینه تواناییهای ژرفساختی یعنی شمزبانی و اندیشیدن زبانی در زبان دوم متجلی خواهد شد.
حال اگر تنها از منظر این فرضیه به وضعیت آموزش زبان خارجی در نظام رسمی آموزشوپرورش کشور نظر کنیم، متوجه میشویم که عامل سن در آموزش زبان در ایران نادیده گرفته شده است. درس زبان خارجی در دوره راهنمایی یعنی در آستانه بلوغ به برنامه درسی دانشآموزان معرفی میشود که با توجه به مطالب گفته شده، سنی بالاست به طوری که تواناییهای فراگیری زبان در این زمان رو به کاهش میرود.
اگر بپذیریم که زبان انگلیسی دیگر زبان خارجی نیست بلکه زبان میانجی یا زبان مشترک تمام جهانیان است، باید حق آموزش درست را هم برای تمام کودکان ایرانی قائل شویم.
سالهاست که در کشور انواع مدارس خصوصی، ملی، غیرانتفاعی و اخیرا غیردولتی آموزش زبان انگلیسی را از دوره ابتدایی در برنامه درسی خود قرار دادهاند. بدون در نظر گرفتن کیفیت آموزش زبان در این مدارس، که خود موضوع بحث جداگانهای است، آیا وقت آن نرسیده است که تمام کودکان ایرانی در شهرها و روستاها از آموزش برابر درس زبان انگلیسی در دوره ابتدایی برخودار شوند؟
با در نظر داشتن تمام مشکلات و موانع اجرایی که این کار خواهد داشت، متولیان آموزشوپرورش کشور با گنجاندن درس انگلیسی در برنامه رسمی دوره ابتدایی ثابت میکنند که هیچ کودکی ایرانی باهوشتر یا لایقتر یا برتر در فراگیری زبان نیست.
دانستن درست و کامل زبان انگلیسی نیرومندترین ابزاری است که میتوان به یاری آن به گنجینه ارزشمند علم و ادب و هنر جهانی دست یافت. در را به روی کودکان ایرانی نبندیم.